طلاییه؛ منطقه‌ای پر از تاریخ، احساساتی که نمی‌توان به زبان آورد

طلاییه یه جوری عجیب بود. نمی‌دونم چرا، ولی حس می‌کردم یه چیزی داره منو به خودش می‌کشونه. وقتی راهنما گفت اینجا آخرین نقطه‌ای بوده که شهید باکری دیده شده، ناخودآگاه رفتم و دستم رو روی خاکش گذاشتم. شاید یه جور احترام یا شاید یه جور حس تعلق بود. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم جایی بتونه این‌قدر به آدم انرژی بده. کنار خاک‌های طلاییه ایستادم و فکر کردم به همه اون روزهایی که بچه‌ها با چنگ و دندون دفاع می‌کردن. حس کردم اون‌ها هنوز اینجا هستن.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *